خرید و قیمت کتاب آشار اثر عبدالواحد رفیعی نشر آمو

کتاب آشار اثر عبدالواحد رفیعی نشر آمو

از30,000تا95,000تومان
معرفی اجمالی
مشخصات محصول
فروشندگان

معرفی اجمالی

کتاب آشار: داستان‌های تاثیرگذار از عبدالواحد رفیعی

کتاب آشار اثر عبدالواحد رفیعی داستان‌های جذابی را از زندگی و تجربیات نویسنده به تصویر می‌کشد. این کتاب با نگاهی عمیق به زندگی در شرایط سخت و چالش‌های اجتماعی، خوانندگان را به سفر تجربه‌های انسانی و فرهنگی می‌برد.

تاریخچه و پیشینه عبدالواحد رفیعی

عبدالواحد رفیعی در سردترین شب ماه دلو (بهمن) سال ۱۳۵۱ در دهکده «قره‌چه» واقع در شهرستان قره‌باغ غزنی به دنیا آمد. او در دوران کودکی با جنگ‌ها و ناآرامی‌های مربوط به دوره کمونیستی مواجه شد و به دلیل این درگیری‌ها mکتب او دچار آسیب‌های جدی شد.

تجربیات در دوران جنگ

رفیعی در جریان جنگ‌ها به ایران مهاجرت کرد و درس دینی خواند. در عین حال، دبیرستان خود را در اصفهان به پایان رساند. او داستان‌خوانی را در این دوران آغاز کرد و با آثار آنتون چخوف آشنا شد که بر روی سبک نوشتارش تأثیر گذار بود.

کتاب آشار: دورانی از سکوت و نوشتن

بعد از بازگشت به وطن و در زمان حاکمیت طالبان، رفیعی به معلمی مشغول شد. او در این مدت به دلیل فضای مختنق پیرامونش نتوانست بنویسد یا مطالعه کند. پس از سقوط طالبان و انتقال به کابل، در زمینه نویسندگی و فعالیت‌های اجتماعی دوباره فعال شد و با نشریات همکاری کرد.

موفقیت‌های عبدالواحد رفیعی

  • برنده جایزه اول طنزنویسی از وزارت اطلاعات و فرهنگ در سال ۱۳۷۶
  • فعالیت در کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان از سال ۱۳۸۲
  • نویسنده دو کتاب مجموعه داستان کوتاه «آشار» و «تَلک گرگ»

کتاب آشار قطعاً می‌تواند نقطه عطفی در درک مشکلات اجتماعی و فرهنگی افغانستان باشد و فرصتی برای خواندن داستان‌های بدیع و تأمل‌برانگیز فراهم آورد.

مشخصات
نویسنده:عبدالواحد رفیعی
شابک:9786009971244
ناشر:آمو
موضوع:ادبیات افغانستان
رده‌بندی کتاب:ادبیات فارسی (شعر و ادبیات)
قطع:رقعی
نوع جلد:شومیز
تعداد صفحه:104
وزن:150 گرم
سایر توضیحات:مدتی بود که نمی‌توانست روی بغل بخوابد. رو به آسمان طاق‌باز می‌خوایید. شکم باد کرده‌اش روی او پهن می‌شد. در شکمش شورشی احساس می‌کرد که گاه با درد خوش‌آیندی در درونش همراه بود. دست می‌برد روی شکمش؛ پهنای شکمش را لمس می‌کرد و از پیچش مطبوع آن احساس لذتی توأم با بیم می‌کرد. احساسی از بیم و امید، تلخ و شیرین. دست می‌برد زیر نافش و نگه می‌داشت تا کسی از درون او را لگد بزند، با ضربه‌هایی کوچک زیر دستش. و لبخندی از رضایت بر گرد لبانش خط می‌انداخت. مثل آن که کسی او را نوازش کند. در آن حالت احساس کودکی را پیدا می‌کرد که با مادرش مرغوله کند. با خوشی و رضایت شکایت می‌کرد: «همراه خودش اَم جنگ داره، خدا پرده کنه. اگه بیایه بیرون چه خواد کَد؟» بخشی از داستان «مادرِ آل» از کتاب «آشار» نوشته‌ی عبدالواحد رفیعی.