معرفی اجمالی
(خانم اِسمایلی دست گروهبان را دید که گربه را نوازش میکرد. دستهای بزرگی داشت که با آن انگشتان ظریف، لاغر، و بلندش خوشترکیب مینمودند. حالا این انگشتان گوشهای گربه را تاب میدادند، حالا این انگشتان پسِ گردن گربه را گرفته و همچون شانهای جاندار بر کمر منقبضشدهٔ گربه فرو میرفتند. خانم اِسمایلی میتوانست قسم بخورد که گروهبان با این شدت عمل داشت به گربه صدمه میرساند، اما خُرخُر بلند گربه و ساییدنِ سرخوشانهٔ گونههایش به دستِ چابک گروهبان، شکّ او را باطل کرد. خانم اِسمایلی با خود اندیشید چقدر عجیب است که شور و شعف تا این حد به رنج و عذاب نزدیک است... گروهبان از بشقابش یک استخوانِ گوشتِ دنده