خرید و قیمت کتاب گرای باقر اثر امیر حسین انبارداران انتشارات شهید کاظمی

کتاب گرای باقر اثر امیر حسین انبارداران انتشارات شهید کاظمی

از179,000تا183,000تومان
معرفی اجمالی
مشخصات محصول
فروشندگان

معرفی اجمالی

معرفی کتاب گرای باقر اثر امیر حسین انبارداران

کتاب «گرای باقر» که به قلم امیر حسین انبارداران نگارش شده، شامل خاطرات شفاهی باقر نیک­سخن، دیده‌بان لشکر 17 امام علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) در دوران دفاع مقدس است.

خاطراتی از جبهه دفاع مقدس

باقر نیک­سخن با عشق و علاقه به انقلاب، در 16 سالگی از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه می‌رود. حضور او در میدان نبرد تا پایان هشت سال دفاع مقدس ادامه می‌یابد و تنها در دوران مرخصی و یا نقاهت به خانه بازمی‌گردد.

تجربیات منحصر به فرد باقر نیک سخن

علاقه نیک سخن به دیده‌بانی و شرکت در دوره‌های آموزشی برترین دیده‌بان‌های نظامی ملی، او را به یکی از افراد مورد توجه مهدی زین الدین تبدیل کرده است. این نقاط قوت باعث می‌شود تا باقر، در مناطق استراتژیک حضور داشته باشد.

دیده‌بانی از ارتفاع

یکی از دلایل جذابیت خاطرات باقر نیک سخن، این است که او اکثر لحظات نبرد را از ارتفاع برجک‌های دیده‌بانی مشاهده کرده است. این منظر به او تحلیل متفاوتی از وضعیت جنگ می‌دهد.

نقش فعال در نبردها

به رغم آشنایی باقر با محدودیت‌های جمهوری اسلامی در تأمین مهمات سنگین، او هیچگاه از مسئولیت‌هایش در بالای دکل دیده‌بانی غافل نمی‌شود. در لحظات بحرانی جنگ، باقر در کنار نیروهای خطوط اول قرار می‌گیرد و گلوله‌ها را هدایت می‌کند تا از هدر رفتن منابع جلوگیری کند.

نتیجه‌گیری

کتاب «گرای باقر» به بازگویی روایتی از شجاعت و فداکاری‌های یک جوان در دوران دفاع مقدس می‌پردازد و فرصتی مغتنم برای شناخت بهتر شرایط جنگ و جانفشانی‌های رزمندگان به شمار می‌رود.

مشخصات
نویسنده:امیرحسین انبارداران
ناشر:انتشارات شهید کاظمی
شابک:9786225506084
قطع:رقعی
نوع جلد:شومیز
زبان نوشتار:فارسی
چاپ شده در:ایران
تعداد صفحه:280
وزن:366 گرم
سایر توضیحات:گزیده کتاب گرای باقر: «دشمن با شلیک گلولۀ سنگین کاری کرده بود که همان خاکریز عالی بشود یک دیوار خرابۀ غیر قابل اعتماد. تعلل در تصمیم گیری باعث شد طی پنج-شش روز ، بی‌نظیرترین درگیری تانک دشمن با نفر ما در هشت سال دفاع مقدس در عملیات بدر شکل بگیرد. شهدا و زخمی‌ها لحظه به لحظه بیشتر می‌شدند. با کمک دوربین پریسکوپی‌ام، از پشت خاکریزِ نیم‌بند خودمان، حدود 700 تانک و نفربر دشمن را یکجا دیدم. با آرایشی خاص جلو می‌آمدند و به نوبت شلیک می‌کردند. جای من داخل کانال و جلوی جواد دل‌آذر جای خیلی خوبی بود. اطلاعات لازم را به نیروهای پشت خا کریز می‌دادم که مثلاً بزنید یا صبر کنید! تانک‌ها چنان جلو آمدند که یکی‌شان افتاد داخل کانالی که من بودم. مقاومت بچه‌ها بی‌نظیر بود، تا جایی که گاهی تانک‌ها را مجبور به عقب نشینی می‌کرد. دوباره دیوانه‌وار آرایش می‌گرفتند و برمی‌گشتند. گلوله‌های توپ و تانک دشمن، هوشمند بود؛ چهار – پنج‌متری زمین که می‌رسید، منفجر می‌شد! این نوع انفجار، امان می‌برید. «رموک»ها از مسیری که هنوز میان ما و عقبه باز بود مهمات می‌آوردند، می‌ریختند روی زمین و تند برمی‌گشتند. مردانگی رموک‌سوارها حیرانم کرده بود. «رموک» موتوری بود که یک گاری کوچک ته آن متصل می‌شد. وسط معرکه، ناگهان یک رموک از راه رسید. این رموک دو گالن بیست لیتری پلاستیکی آب داخل باربند خودش داشت. به پنجاه متری‌مان رسیده بود، که گلولۀ توپ نشست کنارش. راننده افتاد. جوانی خوشقامت با لباس سبز سپاه، دوید سمت رموک. دو گالن بیست لیتری آب را برداشت و تند کرد پشت خاکریز. لبخند شادی از رسیدن آب به چهره‌ام دوید. لحظات کمی مانده بود تا از تشنگی طاقت‌فرسا رها شوم. گلولۀ توپ نامرد از راه رسید و نشست کنار سپاهی جوانمرد. دوزانو نشست روی زمین. خون از بدنش و آب از بدنۀ گالن‌ها با فشار بیرون می‌زد. گالن‌ها هنوز در دستانش بود. خوابید روی زمین. وسط آن همه تیر و ترکش، صدای خرخر حنجره‌اش به گوشم می‌رسید تا جان داد. دلم می‌خواست برای آن صحنه‌های کربلایی یک دل سیر اشک بریزم. نبرد سخت و سنگین با دشمن چنین فرصتی را به من نمی‌داد. دشمن دیوانه شده بود از مقاومت ما. ماندیم. دشمن تن به هر کاری داد خاکریز را از ما بگیرد. راه ندادیم. بعثی‌ها بو برده بودند تنها شده‌ام. مثل وحشی‌ها عربده و کِل می‌کشیدند که بریزند روی سرم. گرای جای خودم را دادم به توپخانه. کسی که صدایم را شنید، گفت: «اینجا که خودتی!» داد زدم: «معطل نکن! بزن!