معرفی اجمالی
کتاب ساحل خونین اروند
کتاب «ساحل خونین اروند» روایتگر داستان زندگی سه شهید غواص از گردان 410 است که در عملیات کربلای چهار به میدان آمدند.
دربارهی نویسنده و اثر
نویسنده این اثر، رضا کشمیری، سعی در به تصویر کشیدن رشادت و مظلومیت رزمندههای غواص دارد. در این کتاب داستان سه پسرخاله غواص، شامل شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و محمدرضا صالحی روایت میشود. محسن باقریان، 19 ساله و پیک گردان 410، همراه با فرماندهاش، حاج احمد امینی، در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید.
موضوعات کتاب ساحل خونین اروند
- زندگی و شهامت سه شهید غواص
- عملیات کربلای چهار و چالشهای آن
- تصاویر درخشان از وحدت و جانفشانی رزمندگان
روايتی از زندگی شهیدان
محمدرضا و مهدی صالحی، دو برادر 18 و 19 ساله، در همین عملیات به شهادت رسیدند. مهدی به عنوان فرمانده دسته ویژه شناخته میشد و در همان شب، ترکشی او را به آسمان پرواز داد. پیکر مطهر مهدی به خانه برگشت، اما محمدرضا مفقود شد. 9 سال بعد، مطابق قولش به مادرش، با داییاش، معلم شهید سیدجلال سجادی، بازگشت و استخوانهایش را در کنار برادرش به خاک سپردند.
چرا کتاب ساحل خونین اروند را بخوانید؟
اگر به دنبال درک عمیقتری از حماسههای رزمندگان غواص و داستانهای فراموشنشدنی آنها هستید، کتاب «ساحل خونین اروند» گزینه مناسبی برای شماست. این اثر میتواند شما را به دنیای شخصیتهایش ببرد و آموزههای ارزشمند ایثار و فداکاری را به شما منتقل کند.
نویسنده: | رضا کشمیری |
---|---|
شابک: | 9786222851132 |
موضوع: | شهدای غواص شهدای دفاع مقدس |
ردهبندی کتاب: | زندگینامه و بیوگرافی (آثار کلی) |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
زبان نوشتار:: | فارسی |
تعداد صفحه: | 192 |
وزن: | 210 گرم |
سایر توضیحات: | سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره گردان 410 میگوید: « گردان 410 یک ستاره درخشان در لشکر 41ثارالله بود. ستاره زهرهای بود که همه نور آن را میدیدند... دلیل برجستگی این گردان یکی فرماندهان آن بودند و دیگری بچههایی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره به تمام معنای فضلیتهای مختلف بودند. ... وقتی وارد گردان میشدیم نمیتوانستیم تصور کنیم که اینجا حوزه علمیه است یا نشانههای کوچکی از صدر اسلام است یا فضای کعبه است که تعدادی مشغول ذکر و دعا هستند.» گزیده متن: خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ناهار جمع شد. محمدرضا سینی به دست آمد توی آشپزخانه. سینی سنگین را گذاشت روی زمین. آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: « ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است. » هنوز حرف محمدرضا تمام نشده بود که خاله زد زیر گریه. بلند بلند گریه میکرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شد خالبیبی؟ حالتون خوبه؟» خاله با گریه گفت: « محسن هم آخرین بار که میخواست بره جبهه، به من همین حرفها رو زد.» |