معرفی اجمالی
معرفی کتاب همیشه در کنارت هستم اثر سبحان خسروی
کتاب همیشه در کنارت هستم، اثر سبحان خسروی، به یاد و خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم نوید صفری پرداخته است.
محتوای کتاب همیشه در کنارت هستم
این کتاب با هدف جمعآوری و تدوین خاطرات شفاهی شهید نوید صفری از زندگی شخصی و حرفهای ایشان به نگارش درآمده است. خاطرات این شهید از زبان خانواده، دوستان، همکاران و همرزمانش نقل شده است.
جوانب منحصر به فرد کتاب همیشه در کنارت هستم
کتاب همچنین حاوی بخشهایی از دستنوشتههای شهید نوید صفری در ایران و سوریه است که برای اولین بار منتشر میشود. این مطالب به درک بهتری از ابعاد فکری و خودسازی این شهید ارجمند کمک میکند.
چرا کتاب همیشه در کنارت هستم را بخوانید؟
- کشف زوایای جدید از زندگی یک شهید عارف و مدافع حرم.
- تجربیات شخصی و الهامبخش از خانواده و دوستان شهید.
- دستنوشتههای منحصربهفرد شهید که در نوع خود بینظیر است.
کتاب همیشه در کنارت هستم، فرصتی مناسب برای آگاهی از زندگی و تفکرات شهید نوید صفری میباشد و میتواند به عنوان منبع الهامبخش برای خوانندگان مورد استفاده قرار گیرد.
مشخصات
نویسنده: | سبحان خسروی |
---|---|
ناشر: | شهید کاظمی |
شابک: | 978-622-285-054-8 |
موضوع: | شهدای مدافع حرم |
ردهبندی کتاب: | زندگینامه و بیوگرافی (آثار کلی) |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | نرم مقوایی |
تعداد صفحه: | 168 |
وزن: | 195 گرم |
سایر توضیحات: | گزیده متن: از سوریه باهام تماس گرفت، بهش گفتم: «تو جهادت من رو هم شریک کن». - نمیشه! شرط داره، شرطش اینه برا شهادتم دعا کنی. - من که همیشه این دعا رو در حقت میکنم. به خاطر تأکید دوبارهاش تصمیم گرفتم برای شهادتش هرروز چهارده صلوات بفرستم. در تماسهای بعدیاش مدام از من میپرسید: «صلواتها را فرستادی؟» دوست داشتم شهید بشود ولی هرازگاهی ته دلم از خدا میخواستم، اگر قرار است شهید شود، در مأموریت بعدیاش اتفاق بیفتد. قرار بود بعد از بازگشتش از سوریه، عروسی کنیم. بهش گفتم: «الآن سوریه هستی و قرار هم نیست در این مأموریت شهید بشی، پس در این مأموریت بیشتر می تونی خودسازی کنی و با مقام بالاتری شهید بشی.» در جوابم گفت: «خب حالا اگه این دفعه شهید بشم چی؟»؛ شوکه شدم و زبانم به لکنت افتاد، بهش گفتم: «من که مشکلی با شهادتت ندارم» بغض گلویم را گرفته بود، همان لحظه تلفن قطع شد. نوید این بار حس و حال عجیبی داشت، نگرانش شدم، دل تو دلم نبود، از ترس از دست دادنش به حضرت زهرامتوسل شدم و دعا کردم در مأموریت فعلیاش شهید نشود. دقیقهها برایم به ساعت تبدیلشده بود و زمان بهکندی میگذشت تا اینکه فردای آن روز دوباره تماس گرفت، با شنیدن صدایش آرام شدم و دوباره ازش خواستم دعا کند که در مأموریت بعدیاش شهید شود، در جوابم گفت: «اگه خدا مقدر کرده که الآن شهادت نصیبم بشه ولی من از او بخوام شهادتم رو به تأخیر بندازه، ممکنه دیگه هیچوقت شهادت نصیبم نشه. من کی باشم برا خدا تعیین تکلیف کنم.» صحبتهایش فکرم را مشغول کرد، احساس ناشکری میکردم. خودم را سرزنش کردم که چرا فقط در فکر خودم هستم. از خدا خواستم که اگر در این مأموریت توفیق شهادت نصیب نوید کرده است ولی دعای من شهادت را از او سلب خواهد کرد، دعایم و خواستهام را پس میگیرم! شهادت مقام بزرگی است و دوست نداشتم عزیزترین فرد زندگیام به خاطر من از رسیدن به این مقام بازماند. |