معرفی اجمالی
معرفی کتاب ناطور دشت اثر جی. دی. سلینجر
کتاب ناطور دشت نوشته جی. دی. سلینجر یکی از آثار شاخص ادبیات آمریکایی است و در شمار ۱۰۰ کتاب ضروری برای خواندن پیش از مرگ قرار دارد. این رمان به داستان هولدن کالفیلد، جوانی با احساس بیگانگی از دنیای اطرافش میپردازد که به عنوان دومین شخصیت ادبی جهان شناخته شده است.
بررسی شخصیت هولدن کالفیلد
شخصیت اصلی داستان، هولدن کالفیلد، نوجوانی هفده ساله است که در آغاز رمان در یک مرکز درمانی بستری است و به روایت وقایع زندگیاش ازقبل از ورود به این مکان میپردازد.
- سن: ۱۷ ساله
- محل تحصیل: مدرسه شبانهروزی پنسی
- وضعیت: چندین بار از مدرسه اخراج شده
- احساسات: ترس و تمایل به فرار از خانه
کتاب ناطور دشت و تحولات اجتماعی
داستان در شرایط پس از جنگ جهانی دوم روایت میشود و وقایع مربوط به زندگی سلینجر در آن مشهود است. در این زمان، اقتصاد آمریکا در حال شکوفایی بوده و قوانین اجتماعی تالار به تطبیق نسل جوان با شرایط جدید کمک میکند.
- مضمون: بیگانگی، جستجوی هویت
- سبک نوشتار: غیر رسمی و خودمانی
دلیل اهمیت کتاب ناطور دشت
کتاب ناطور دشت به دلیل تأثیر عمیقش بر احساسات و عواطف خوانندگان، با استقبال بیسابقهای روبرو شد. نوشتار سلینجر بیپرده و صراحت در بیان احساسات جوانان به گونهای جلب توجه کرد که حتی منتقدان ادبی نیز به ارزش این اثر پی بردند.
خلاصهای از نتایج
در نهایت، کتاب ناطور دشت نه تنها روایتکننده داستانی جذاب و تفکر برانگیز است، بلکه به درک بهتر جوانان از دنیای اطرافشان نیز کمک میکند. برای هر کسی که به ادبیات و جستجوی معانی عمیقتر علاقهمند است، این کتاب یک گزینه مناسب محسوب میشود.
نویسنده: | جی . دی سلینجر |
---|---|
مترجم: | رضا زارع |
شابک: | 9786008137955 |
موضوع: | رمان و داستان خارجی |
ردهبندی کتاب: | ادبیات آمریکا (شعر و ادبیات) |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
زبان نوشتار:: | فارسی |
تعداد صفحه: | 232 |
سایر توضیحات: | جملات برگزیده کتاب ناطور دشت: - بعضی از افراد را حتی اگر حقشون باشه، نباید اذیت کرد. - هیچکس و هیچچیزی تغییر نمیکند. فقط ما هستیم که تغییر میکنیم. منظورم این نیست که پیر میشویم یا از اینجور حرفها... فقط تغییر میکنیم. - اگر از من میپرسید هیچوقت چیزی به کسی نگویید. اگر بگویید، یواش یواش دلتان برای همه تنگ میشود. در بخشی از کتاب ناطور دشت میخوانیم: به یاد آوردن یک سری چیزها خیلی سخت است. الآن در حال فکر کردن به زمانی هستم که استردلیتر از پیش جین برگشت. اصلاً قادر نیستم بگویم زمانی که صدای پاهای او را از انتهای راهرو شنیدم، در حال انجام چه کاری بودم. فکر کنم هنوز در حال نگاه کردن به بیرون بودم، ولی قسم میخورم که درست یادم نیست، چون خیلی اضطراب داشتم. وقتی هم که مضطربم، دل و دماغ هیچ کاری را ندارم. زمانی که مضطربم باید به دستشویی بروم، ولی این کار را هم نمیکنم، چون دلم نمیخواهد با دستشویی رفتن مانع از اضطرابم شوم. اگر شما هم شناختی از استردلیتر داشتید، به اندازهی من اضطراب میگرفتید. من دو دفعه با این عوضی، هر دوتایی با دو دختر قرار داشتیم و متوجه هستم که چه چیز از دهانم بیرون میآید. او خیلی بیشرف و عوضی بود، واقعاً خیلی. به هر حال کف راهرو پارکت بود و به راحتی میشد صدای پاهای او را شنید که بهطرف اتاق میآید. حتی یادم نیست زمانیکه به اتاق آمد، من کجا نشسته بودم. نمیدانم لب پنجره بودم یا روی صندلی. راست میگویم. حاضرم قسم بخورم که چیزی یادم نیست. به محض این که وارد اتاق شد، به خاطر هوای سرد بیرون، شروع به غرغر کردن، کرد. بعد پرسید: پس بقیه کجا رفتن؟ چرا اینجا مثل گورستان شده؟ |