کتاب تندتر از عقربه ها حرکت کن روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ اثر بهزاد دانشگر نشر معارف
امکان موفقیتهای بزرگ با کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن
کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن؛ روایت حرکتی بزرگ از بهزاد دانشگر، نگاهی به زندگی یک مدیر جوان موفق در عرصه فناوری است.
مرور بر محتوای کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن
این اثر برگرفته از گفتوگوهای بهزاد دانشگر و نوید نجاتبخش، مدیر یک شرکت دانشبنیان با نام بهیار صنعت سپاهان است. این شرکت با بیش از بیست سال تجربه در زمینه تولید تجهیزات پزشکی با فناوری بالا در شهرک علمی و تحقیاتی اصفهان فعالیت میکند.
چالشها و ارزشهای مطرح شده در تندتر از عقربهها حرکت کن
کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن، به بررسی زندگی جوانی میپردازد که با وجود مسائل متعدد اقتصادی و اجتماعی، بر اصول خود پایبند است و در تلاش است تا بدون پرداخت رشوه یا تسلیم در برابر فشار دولتی، شرکت خود را به موفقیت برساند. این اصول متاثر از آموزههای بزرگان دین اسلامی، علما و رهبر انقلاب است.
هدفمندی و اثرگذاری کتاب تندتر از عقربهها حرکت کن
تندتر از عقربهها حرکت کن، برای دانشجویان، مدیران اقتصادی، استادان دانشگاه و شرکتهای صنعتی جذاب خواهد بود. این کتاب میتواند به عنوان یک نقطه عطف در تقویت انگیزه و تسریع حرکت رو به جلو در این مخاطبان عمل کند.
- تجربه واقعی مدیران موفق
- راهنماییهای عملی بر اساس اعتقادات دینی
- مدلهای کسبوکار مقاوم و مستقل
این کتاب نه تنها به عنوان یک منبع الهامبخش بلکه به عنوان یک راهنمای کاربردی برای افرادی که در پی ایجاد تغییرات مثبت در محیط کاری خود هستند، مورد توجه قرار میگیرد.
مشخصات
نویسنده: | بهزاد دانشگر |
---|---|
ناشر: | انتشارات معارف |
شابک: | 9786004413039 |
موضوع: | مدیریت |
ردهبندی کتاب: | مدیریت (علوم اجتماعی) |
زبان نوشتار: | فارسی |
قطع: | رقعی |
نوع جلد: | شومیز |
چاپ شده در: | ایران |
تعداد صفحه: | 304 |
وزن: | 282 گرم |
سایر توضیحات: | راهنمایی که بودم، یک کیف داشتم که بیشتر به توبره شبیه بود. ظرف غذا و توپ فوتبال را میگذاشتم تهش و کتابهایم را میگذاشتم کنارش. مدرسهمان خیابان مرداویج بود و تا خانهمان توی خیابان مسجد سید، خیلی راه بود که بخش زیادیاش را پیاده میرفتم. بعدازظهرها هم کلاس داشتیم و چون راهمان دور بود، ظهر مدرسه میماندیم. توی مدرسه، یک زمین هندبال بود که هرکس زودتر میرسید، میتوانست بایستد بازی. بیشتر وقت آن دوره به بازی فوتبال گذشت. توی مدرسهمان، بسیج دانشآموزی هم بود که مسئولش معلم علوممان بود. برایمان دورههایی گذاشته بودند تا با اسلحه آشنا شویم. یک روز هم قرار بود برویم مانور. روز قبلش گفتند بیایید، میخواهیم برویم گونی پر کنیم. گونیها را از خاک اره پر میکردیم تا با آن سنگر درست کنیم. اینطوری سبکتر بود و جابهجاییاش برای ما که جثههایمان کوچک بود، راحتتر بود. بسیج آن روزها توی خیابان توحید بود. ما با چند تای دیگر از بچهها رفتیم توی یک نجاری و گونیها را پر کردیم. بعد آمدیم پایگاه بسیج که گونیها را خالی کنیم. درِ پایگاه را بستند و گفتند امشب همین جا بخوابید. من تا آن روز، سابقه نداشت بعد از عصر برگردم خانه. یکی گیر داد که برای چه باید بمانیم؟ گفتند کار زیاد است و باید بمانید تا فردا اینجا را آماده کنید. کمی هم از شهدا مایه گذاشتند. من خوشم نیامد که میخواهند به زور نگهمان دارند. حالا اگر قبلش گفته بودند، یک چیزی؛ اما اینطوری برایم گران تمام شد. یکیدو ساعت بعد، کولیبازی راه انداختم تا گذاشتند بروم. حالا میفهمم که آن روز، با همهٔ بچگیام خوشم نیامده بوده ضعف مدیریتشان را با مایهگذاشتن از شهدا بپوشانند. از همان موقعها برای خودم خط قرمزهایی داشتم. یکیاش همین بود که زیر بار حرف زور نروم. چند وقت بعد بردندمان اردو. چهلپنجاه نفری بودیم. شب که شد، بچهها خواستند بخوابند. یکیدو نفر که بازیگوش و پرهیجانتر بودند، شروع کردند به بازیدرآوردن. یکیدو تایی پتو بیشتر برداشتند و به چند نفر پتو نرسید. تا آمد خوابمان ببرد، یکهو همهجا لرزید. با سروصدای انفجار و رگبار تیر از خواب پریدیم. همان معلم مهربان مدرسه را دیدم که حالا سر اسلحهاش را بالا گرفته بود و داشت تیر میزد. بعدها فهمیدم تیرهایش مشقی بوده و فقط سروصدا داشته. چنان میزد که حتی نشد کفشمان را بپوشیم و ریختمان بیرون. بدجور برخورد بهم. مثلاً که چی؟ مگر با همین یک شب و اینهمه خشونت، ما نظامی میشدیم؟ حالا بین اینهمه ویژگیهای نظامیگری باید قاطعیت را اینجوری قاطی خشونت میکردند و نشانمان میدادند؟ بدترش این بود که من آن روزها دلیل این کارها را نمیفهمیدم. من الان ممکن است تا ساعت 3 نیمهشب یا حتی صبح بمانم شرکت و کار کنم و میفهمم دارم کار مفیدی انجام میدهم. صرف اینکه یک اردوی نظامی است، دلیل نمیشود با خشونت به جان بچهها بیفتیم. اصلاً فرق بسیج با برخی ارگانهای نظامی دیگر همین بود؛ اینکه خشکی قانون تویش نبود. آدمها با عشق و ارادت تویش میماندند، نه به ضرب قانون. |