خرید و قیمت کتاب دورت بگردم؛ روایتی صمیمی از عظیم‌ترین کنگره‌ی سالانه‌ی دنیا اثر فائضه غفار حدادی انتشارات شهید کاظمی

کتاب دورت بگردم؛ روایتی صمیمی از عظیم‌ترین کنگره‌ی سالانه‌ی دنیا اثر فائضه غفار حدادی انتشارات شهید کاظمی

130,000تومان
معرفی اجمالی
مشخصات محصول
فروشندگان

معرفی اجمالی

معرفی کتاب دورت بگردم: روایتی صمیمی از سفر حج

کتاب «دورت بگردم» یادداشت‌های سفر حج فائضه غفارحدادی است که با رویکردی عرفانی، طنز و تجربیات بامزه، سفر معنوی او را روایت می‌کند.

محتوای کتاب دورت بگردم

این سفرنامه، از وقایع چهل‌روزه نویسنده تشکیل شده است و عناوین نوشتاری به صورت قطعات کوتاه و با زمان مشخص تنظیم شده‌اند. فائضه غفارحدادی که در کارنامه ادبی‌اش سفرنامه‌های دیگری چون «دهکده خاک بر سر»، «سر بر خاک دهکده» و «سفرنامه الی... » را دارد، در این اثر جدید، دیدگاه متفاوتی را نسبت به مسأله حج ارائه می‌دهد.

نگاه جدید به سفر حج در دورت بگردم

نویسنده در این کتاب به بررسی دلایل برگزار شدن حج به طور فردی و خنثی می‌پردازد و با زنان مختلف از ملیت‌های گوناگون گفت‌وگو می‌کند. خواننده در جریان این مباحث قرار می‌گیرد و به عمق احساسات و تجربیات نویسنده نزدیک‌تر می‌شود.

تجربه‌ای جزئیاتی از دورت بگردم

با خواندن «دورت بگردم»، شما به دنیای صداها، بوها و حالات مشاهد شریفه همراه نویسنده سفر می‌کنید. اما داستان به حرم‌ها محدود نمی‌شود؛ نویسنده شما را به هتل، رستوران، بازار و مساجد محل می‌برد و از مکالمات با هم‌کاروانی‌ها و دیگر افراد آگاه می‌سازد.

سبک نوشتاری کتاب دورت بگردم

روایت‌های این کتاب در بخش‌های کوتاه و با عناوینی خلاقانه تنظیم شده‌اند. طنز موجود در قلم نویسنده، خواندن این سفرنامه را برای هر کسی که تجربه سفر حج را دارد یا حتی مجرداً قصد سفر را دارد، لذت‌بخش می‌کند.

  • یادداشت‌های سفر عرفانی و طنزآمیز
  • قطعات کوتاه و با زمان مشخص
  • تحلیل اجتماعی حج از زوایای مختلف
  • تجربیات عمیق احساسی و جزئیات نهفته
مشخصات
نویسنده:فائضه غفار حدادی
شابک:۹۷۸۶۲۲۲۸۵۲۷۵۷
ناشر:انتشارات شهید کاظمی
موضوع:سفرنامه حج
قطع:رقعی
نوع جلد:شومیز
تعداد صفحه:208
وزن:280 گرم
سایر توضیحات:برشی از کتاب: مگر حج مال پیرزن پیرمرد‌ها نبود؟ مگر حج یکی از فروع دین نبود که می‌-توانست به ما مربوط نشود؟ مثل جهاد و زکات و امر به معروف و نهی از منکر که از سرمان باز کرده بودیم؟ مگر «و ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذا و فی کل عام» یک قسمت تزئینی از دعا‌های ماه رمضان نبود که صرفاً آرزویش می‌کردیم و رد می‌شدیم؟ مگر همه چاله چوله‌های زندگی‌مان را پر کرده و پول قلمبه مانده بود روی دستمان که به فکر حج بیفتیم؟ اصلاً مگر ثبت نام می‌کردند برا حج تمتع؟ ما فقط دو تا فیش عمره داشتیم که سیزده سال پیش خریدیم و آن قدر نوبتمان نشد که روابط ایران و عربستان به هم خورد و بساط عمره برچیده شد و آن‌ها هم تبعید شدند ته کشوی مدارک. پس چه شد که یکهویی به نتیجه رسیدیم برویم حج؟ خوراکی‌ها ساک‌هایمان را سنگین‌تر از وقت آمدن کرده بودند. یک بسته پذیرایی که اهدایی ملک سلمان به همه حاجی‌های ورودی به عرفات بود و بقیه‌اش هم مرحمتی کاروان خودمان. طهورا بسته‌های به قول خودش کینگ سلمان را باز کرده و همه را ریخته بود توی یک ساک دستی و می‌گفت مشاع است. هرکی هرچی دوست داشت از مال بقیه هم بخورد. چشم خودش دنبال پنکیک‌های خوشمزه بود. چشم من دنبال شکلات‌ها. سنگینی کیف من از کمپوت آناناس ظهر بود و کنسرو مرغ شب که میلش را نداشتم. چند قاشقی از عدس‌پلوی ظهر خوردم. مرد‌ها ساک خودشان را آورده بودند پای اتوبوس. خودشان بین صندلی‌ها جا دادندشان و معذورین و ویلچری‌ها را هم سوار کردند. اتوبوس راه افتاد. ابتدا به سرعت می‌رفت و کم‌کم نزدیک مشعر در ازدحام اتوبوس‌های دیگر افتاد. از معدود دفعاتی بود که در زندگی‌ام دلم خواست مرد باشم. سعی کردیم با خانم اندونزیایی سر صحبت را باز کنیم. اما حتی یک کلمه هم از عربی و انگلیسی متوجه نمی‌شد و طرحمان با سر توی دیوار خورد. می‌ماند فقط همان خانم مالزیایی در حال چرت زدن. فاطمه با شیطنت چشمکی زد و گفت: «اون قرآن رو می‌دی؟ » متوجه علت چشمکش نشدم؛ اما وقتی دیدم تکیه خانم مالزیایی به قفسه قرآن‌ها است به نقشه شومش پی بردم! طوری که بیدار شود قرآنی را برداشتم و به فاطمه دادم. اما دوست خوش‌خوابمان فقط کمی تکان خورد و چشم‌هایش را باز نکرد. فاطمه گفت: «نه این فونت قرآنش خوب نیست. یکی دیگه بده. » قرآن را با همان سایش و سر و صدا سرجایش برگرداندم و یکی دیگر برداشتم. دوستمان کمی چشم‌هایش را بازکرد و دوباره خوابید. چندباری مجبور شدیم قرآن‌های مختلف را از نظر فونت و ترجمه بررسی کنیم تا طعمه طرح مودت‌مان بالاخره بیدار شد و توانستیم با هم دوست بشویم! اسمش زاهده بود. سی‌وسه سال داشت و سه بچه شش ساله و سه ساله و پنج ماهه‌اش را به همسرش و مادرش سپرده و آمده بود.