خرید و قیمت کتاب دژ بی کرانگی اثر محسن باقرزاده نشر نیایش

کتاب دژ بی کرانگی اثر محسن باقرزاده نشر نیایش

48,000تومان
معرفی اجمالی
مشخصات محصول
فروشندگان

معرفی اجمالی

معرفی کتاب دژ بی کرانگی اثر محسن باقرزاده

کتاب دژ بی کرانگی، نوشته محسن باقرزاده، یک اثر ادبی با عمق فکری است که احساسات و تفکرات انسانی را به تصویر می‌کشد. این کتاب به تحلیل ابعاد مختلف زندگی و تجربیات انسان می‌پردازد.

ویژگی‌های کتاب دژ بی کرانگی

  • نویسنده: محسن باقرزاده
  • ناشر: نیایش
  • موضوع: أدب و روانشناسی
  • تعداد صفحات: 250

چرا باید کتاب دژ بی کرانگی را خواند؟

کتاب دژ بی کرانگی فرصتی برای اندیشیدن به مسائل عمیق زندگی و رابطه انسان‌ها با یکدیگر فراهم می‌آورد. محسن باقرزاده با قلمی شیوا و تحلیل‌های دقیق، خواننده را به دنیای پیچیده احساسات و تفکرات انسانی وارد می‌کند.

نحوه استفاده از کتاب دژ بی کرانگی

کتاب دژ بی کرانگی مناسب برای علاقه‌مندان به ادبیات و روانشناسی است. این کتاب می‌تواند منبع خوبی برای تحقیقاتی درباره روابط انسانی و احساسات باشد.

نتیجه‌گیری

کتاب دژ بی کرانگی اثر محسن باقرزاده، یک اثر ادبی معتبر است که به تجزیه و تحلیل عمیق روان انسانی می‌پردازد. انتخاب این کتاب می‌تواند تجربه‌ای غنی برای خواننده فراهم کند.

مشخصات
نویسنده:محسن باقرزاده
شابک:9786005078008
ناشر:نشر نیایش
موضوع:رمان فارسی
رده‌بندی کتاب:ادبیات فارسی (شعر و ادبیات)
قطع:رقعی
نوع جلد:شومیز
نوع کاغذ:سفید 70 گرم
چاپ شده در:ایران
زبان نوشتار::فارسی
تعداد صفحه:116
وزن:200 گرم
سایر توضیحات:دژ بی کرانگی رمانی جذاب و معناگرا است. بریده ای از رمان دژ بی کرانگی: دیگر کسی نقاب بر چهره نداشت. چهره‌ها کاملاً نمایان بود و هنوز قطار آهنین غول‌آسا روی ریل استوار و باسرعت بسیار زیاد پیش می‌رفت. همگان شاهد و نظاره‌گر صحنه‌ی ماجرا بودیم و کاری از دستمان برنمی‌آمد. در آخرین لحظات چشم‌هایم را بستم تا شاهد مرگ خود و عزیزانم نباشم. در یک چشم برهم زدن قطار در پیچی تند قرارگرفت و در آستانه ورود به تونل، بخاطر سرعت بالایی که داشت، از ریل خارج شد. صدای انفجار مهیبی فضا را پر کرد. مادر را محکم در آغوش گرفتم. بی‌رحمانه آخرین کلمات را فریاد زدم و در قطار واژگون شدم. فکر کردم به پایان ماجرا رسیده‌ام و کار تمام شده! صدای عجیبی را در گوشم احساس کردم. نمی‌دانستم صدای چیست. کنجکاو شدم و گوش دادم. صدای ناهماهنگی همراه با صدای خش‌خش به گوش می‌رسید. صدا لحظه‌به‌لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد. در همین هنگام درخشش نورهای سبز و طلایی را در مه غلیظی از دور دیدم. دیگر صدایی باقی نمانده بود. کاملاً همه جا در سکوت محض بود. خود را در تونلی سیاه رنگ دیدم. به خود نگریستم. نمی‌دانستم کجا هستم. همه چیز برایم غریب و ناآشنا بود. با محیط احساس بیگانگی داشتم. یک آن صدای پدرم را شنیدم که مرا می‌خواند. هر چه دنبال صدا گشتم او را نیافتم. ناامید از یافتن او به راهم ادامه دادم. دوباره احساس دیگری داشتم. سایه‌ای مثل شَبح روی صورتم را پوشانده بود. خود را یکباره در اوج آسمان دیدم. ناگاه پدر را دیدم که شتابان و با سرعتی غیرقابل وصف به سویم می‌آمد. در مقابلم ایستاد. با نگاهش مرا برانداز کرد و گفت: ... .